خستگی یعنی چی!؟
یعنی اینکه انقدر از همه خسته شده باشی که واسه ندیدنشون شب زنده دار باشی و روزا بخوابی ...
یعنی کلافگی از احوال پرسی های دروغین ...
یعنی بترسی با یکی حرف بزنی از احساساتت و تنهایی دیوونت کنه ...
یعنی به قدری بی حوصله باشی که اوج حرف زدنت «اره» یا «نه» باشه ...
یعنی زندگیت بشه ، آهنگات ، عکسات و نوشته هات ...
خستگی یعنی یک زندگی تکراری کنار کارهای همیشگی
دلنوشته ای از احساسات من ؛
احساساتی از جنس آتش ، شعله ور
حرف هایی از اعماق وجود ، نا گفته ها
خنده هایی از جنس درد ، لبخند مصنوعی
و گریه هایی در عمق تنهایی ، سیل اشک
در آغاز نوشتن مینویسم از حرف هایی که به زبان آوردن آن دشوار است ، از روزهایی که شاید بهتر از بدتر بود ...
خاطره هایی خاک شده دور از دیدگانم نوشته هایی که اِسانس آرامش دارند اما برای دیگران به طعم لذت ... بغض هایی که راه نفس کشیدن را میبندند و فریادانه میگویند سکوت کن ...
گاهی هم از این کلبه ی ویران در گذر
چشم گردان به خراباتیه این شهر نگر
گر نباشد خاطرات نیک در دوران ما
گذری هم که شده پی بگیر احوال ما
دل آشفته و بیمار مرا ، مرحم گذار
خنده ای تازه به این زلف پریشانم گذار
دوره ای است که عزیز شدن زیر خروار ها خاک است
باید چشم از جهان بست تا به اهمیت رسید
نسلی در این دیار آرزویشان مرگ شده و نسلی آرزویشان تکرار دیروز ...
چه دشوار میباشد زندگانی در این گیتی که تفریح مردمانش شکستن دل عزیزانشان شده است :)
جدیدترین شعری که نوشتم ❤
هوس دیدهی زیبای تو بر سر دارم
پر و بالی به تـکاپـوی ، نگاهت دارم
لحظههای خوش دوران همینجاست اگر دریابم
بغض هایم غرق دریـاسـت ، اگر دریابم
چو تو دارم ، دگر آواری ندارم
در همین ثانیه ها، نگرانی هم ندارم
تو بمان در دل من ای بهترینم
تو در گیتی بمانی ، شـاد ترینم
خدایا چی میشه آرزوهای بزرگم آرزو نمونه ..
میشه مامانم خوشحال باشه!؟
میشه زندگی ها تکراری نباشه !؟
میشه قبل از حرفامون ( ای کاش ) نباشه!؟
خدایا !!؟؟ ینی میشه !!؟؟